موضوع انشا: غروب

 

غروب خورشید از زیبا ترین منظره هایی است که جلوه گر زیبایی های خداوند است.هرکدام از ما این منظره ی زیبا را به گونه ای توصیف می کنیم.‌

چقدر زیبا و دل انگیز است تماشا کردن غروب خورشید آن هم در کنار دریا و حتی کوه ها!
اما این منظره هر چقدر هم که جذاب و زیبا باشد برایم از همه چیز دلگیر تر است.
وقتی غرور آسمان شکسته می شود و آفتاب محو می شود،دلم می گیرد! سخت می گیرد!
کسی نمی داند چرا هنگام غروب دلتنگ می شوم!
هنگام غروب،بی قراری ها و بهانه گیری هایم شروع می شوند،دلتنگ کسی می شوم که مدت هاست از او بی خبرم.نمی دانم دلش برای من تنگ می شود؟
می دانید چرا هنگام غروب یاد او می افتم؟
چون او همیشه به من می گفت من هنگام غروب احساس دلتنگی می کنم.
خلاصه،منظره ی غروب تکرار دلتنگی بود.
اما هرگز فکرش را نمی کردم که روزی غروب باشد اما او نباشد!
یک سال است که از من دور ونزد خدایش رفته.اما من چه کنم با دلتنگی هایم هنگام غروب و فقدانش؟!
آه ای غروب دلتنگی!
متحیّرم چه بنویسم!
فقط تو می دانی با من چه میکنی!
چگونه می شود آشوب درونم را آرام کنم؟
می دانی وقتی آسمان را پر از دلتنگی می کنی در من چه هیاهو و غوغایی می شود؟
از خود می پرسم که غروب چه اتفاقی افتاد که تو هم غروب کردی؟
با غروبت خنده ات را فراموش کردم.
مادر بزرگ خوبم! مهربان مادر! ای غروب دلتنگی هایم
دوستت دارم.

نویسنده: اسماء حزباوی - دوازدهم انسانی

 

 

خط

 

موضوع انشا: غروب آفتاب شهر من

 

رنگ غروب آفتاب شهر من،خالص ترین،نزدیک تر وصادق تر باقی می ماند.تنها رنگی که تغییر نکرده است،خیره کننده نیست وهیچ رنگ دیگری ندارد،زیرا این یک رنگ نفیس است که توسط دست خداوند ساخته شده است که بزرگترین هنرمندان نمی توانند به آن دست یابند.

غروب آفتاب در تالاب شهر خودم نشانگر رنگی قرمز در سطح آب هاست که به نظر میرسد خورشید در تالاب درحال غرق شدن است.
غروب آفتاب در شهر من بسیار متفاوت است‌،زیرا در آن تمام زیبایی ها خلاصه می شود!صفای دل های مردم این شهر را میتوان در غروب آفتاب تماشا کرد.

واما؛ همانطورکه در غروب آفتاب زادگاه من زیبایی ها را مشاهده میکنم ولذت می برم،با نگاه کردن به این منظره در سکوت وداستان های دلتنگی قرار میگیرم وبه یاد روزهای سخت زندگی می افتم.
روزهای جدایی،دلتنگی ظلم!
و روزهای تلخ زندگی و. روزهایی که فقط با آمدن محبوب من شیرین خواهد شد!
هنگامی که به منظره ی غروب می نگرم،دلتنگ کسی میشوم که مدت ها از نظر همه غایب است وپشت ابرها پنهان شده است.

اما بعد از هر غروبی طلوعی نیز وجود دارد و روزی فرا میرسد که محبوب تمام خسته دلان ظهور می کند وجهان را با نور خود روشن خواهد ساخت.
بس است غروب تو ای محبوب من!
طلوع کن وآسمان تاریک چشمان مرا روشن کن!

نویسنده: فاطمه مطرودی - دوازدهم تجربی

 

مدیر وبلاگ:احمدرضا مرادی وستگانی

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خودِ من اوج بالابر پونه طرح مشاوره کسب و کار خلوت گاه فروشگاه اینترنتی حراجی ها کریم اهل بیت سریالی ها میخک زرد